از شمارۀ

چه شد که نامه نوشتیم؟

دیگرنگاریiconدیگرنگاریicon

نامه‌ها چه چیزی را درباره‌ی ذهن خلاق آشکار می‌کنند؟

نویسنده: علی جلیلیان

زمان مطالعه:6 دقیقه

نامه‌ها چه چیزی را درباره‌ی ذهن خلاق آشکار می‌کنند؟

نامه‌ها چه چیزی را درباره‌ی ذهن خلاق آشکار می‌کنند؟

در عصری که اشتراک‌گذاریِ بیش‌ازحد اطلاعات شخصی امری‌ست رایج، مطالعه‌ی مکاتبات افراد هم‌چنان بهترین زاویه را ا‌ز چگونه به‌وجود آمدنِ بُعد ادبی‌شان نمایان می‌کند.

 

الیزابت هاردویک، رمان‌نویس و منتقد آمریکایی، در مقاله‌ای که در سال 1953 انتشار یافت درباره‌ی نامه‌نگاری ادبی می‌نویسد «اول از همه‌چیز، نامه‌ها ابزاری مفید برای بیان خودِ ایده‌آل هستند؛ و برای این منظور، هیچ روش دیگری از ارتباطات به خوبیِ نامه‌ها عمل ‌نمی‌کند. در مکالمات شفاهی، آن چشم‌های تشویش‌انگیز، لب‌هایی که حتی قبل از این‌که حرفی بزنی آماده‌اند تا تصحیح‌ات کنند، نیروهای بازدارنده‌ی پرقدرتی برای نه فقط تخیل، بلکه حتی آرزو هستند.

 

تنها در کالبد نامه‌های‌مان است که می‌توانیم هوشمندترین نسخه‌ی خود را به تصویر بکشیم، هم سوال‌ها و هم جواب‌ها را به زبان بیاوریم و خود را آن‌طور که می‌خواهیم به دنیا بشناسانیم.

 

اگر نامه‌ها اسبابی برای خویشتن‌شناسی باشند، ممکن است این سوال پیش بیاید که چرا نامه‌های ادبی را می‌خوانیم؟

 

اما همان‌طور که حتی نامه‌های نشات‌گرفته از بحران امروز به ما یادآوری می‌کنند، نامه‌ها یک برتری دارند که آن را به‌خوبی به نمایش می‌گذارند؛ زیرا ممکن است بسیار بیش‌تر از آن‌چه که نویسنده قصدش را داشته، آشکارسازی کنند. همان‌طور که بعدها خود هاردویک به‌طرز دردآوری متوجه شد، نامه‌ها می‌توانند نگرش ما را نسبت به حرفه‌مان، معشوق‌مان و خودمان آشکار کنند. علاوه بر این، نامه‌نگاری ماجراهایی برای خود دارد. بده‌وبستان نامه‌ها (یا ایمیل) شورمندی طبیعی خلق می‌کند -انتظار برای پاسخ، برای نامه‌ای که می‌تواند همه‌چیز را عوض کند- و همین‌طور یک تعلیق زمانی. هنگامی که انسان لحظه‌ای می‌نشیند و به فکر فرو می‌رود، در واقع دکمه‌ی توقف زندگی را می‌فشارد و فضایی را برای خوداندیشی فراهم می‌آورد، گویی که مغزِ پرسه‌زن رهایی‌اش را طلب می‌کند.

 

اگر تا به‌حال در هنگام ساخت و پرداخت ایمیلی طویل، عنان افکارتان را از کف داده‌اید، اما درست قبل از این‌که دکمه‌ی ارسال را بزنید با کمی خجالت‌زدگی بخش عمده‌اش را پاک کرده‌اید، متوجه این حال می‌شوید.

 

به عقیده‌ی من، ما مجموعه نامه‌ها را غالباً به‌این‌خاطر می‌خوانیم که  از دیدن آن وجه از قهرمان‌های ادبی‌مان که به آن‌ها صفات یک انسان عادی را می‌دهد، خرسند می‌شویم؛ مثل خواندن از سخن‌چینی‌های نامهربانانه‌ی‌ هنری جیمز، پروژه‌های بافندگی سیلویا پلاث، شیطنت‌های رکیک جیمز جویس.

 

نامه‌ها هرمدل اطلاعاتی که تصورش را بکنید به شما می‌دهند -بچه از خواب می‌پرد و گریه می‌کند،؛ آژیر حمله‌ی هوایی به صدا در می‌آید؛ سنت‌های اجتماعی و روان‌پویشی‌های دیگر اعصار به صحنه می‌آیند.

 

در واقع به‌خاطر درونیات برملاشده است که نامه‌های ادبی را می‌خوانیم. خواندن‌شان نوعی چشم‌چرانی‌ست. بعضی‌های‌مان حتی ممکن است اقرار کنیم که دلیل دیگری که نامه‌های ادبی اسطوره‌های‌مان را می‌خوانیم این است که به آن‌ها به چشم تلوزیون واقع‌نما نگاه می‌کنیم؛ می‌نشینیم و انتظار می‌کشیم تا آن نقاب نمایشی در لحظه‌ای که احساسات به نقطه‌ی جوش می‌رسند برداشته شود؛ انتظاری برای نامه‌هایی که با عشق یا خشم به تحریر در می‌آیند.

 

می‌خواهیم بشناسیم، می‌خواهیم شناخته شویم. نامه‌ها به وفور به پرندگان تشبیه می‌شوند، پرندگانی که گستره‌‌ها‌ی وسیعی از جغرافیا، طبقه‌ی اجتماعی و احساسات را می‌پیمایند. برای همین است که بسیاری از رمان‌های قرن ۱۹ برای پیش بردن خط داستانی به آن‌ها متوسل می‌شوند. نامه‌ها نه تنها تلاطم‌های احساسات، بلکه فراز و نشیب‌های نفس را نیز آشکار می‌کنند؛ خلاهایی که با کلمات ارزش‌دهنده پر می‌شوند و آن‌هایی که هیچ‌جوره پر نمی‌شوند. 

 

هاردویک به‌عنوان یک منتقد و روان‌شناسِ سفت‌وسخت که توصیفات کامل و بی‌نقصی از پلاث، زلدا فیتزجرالد و سایر زنان خلاقی که مرد‌های اطراف‌شان تحریف‌شان کرده‌اند، داشته ‌است؛ مشخصاً نگران محدودیتِ‌ معیارهای متدوالی‌ست که با آن‌ها داستان‌ دیگران را بازگو می‌کنیم. محدودیت‌هایی هم‌چون سلیقه‌ای‌بودن عقاید شخصی و خشکی و عدم‌ انعظاف‌پذیریِ حقایقِ زیست‌نامه‌ای؛ این‌ها معیارهایی‌ ناکافی برای سنجش سیالیت‌های پیچیده‌ی شخصیتی هستند.

 

فکر می‌کنید اگر هاردویک در قید حیات بود، چه فکری راجع به نامه‌های گردواری‌شده‌ در قرن ۲۱ می‌کرد؟ آخرین‌شان متعلق به چه کسی خواهد بود؟ فیلیپ راث؟ تونی ماریسون؟ سخت است که نبودشان را یک خلاء ندانیم، اما در عین‌حال، این قابِ به‌دقت‌گزینش‌شده‌ از نویسنده که در یک مجموعه‌‌نامه به ‌ظهور می‌رسد، خیلی هم با نحوه‌ای که همه‌ی ما امروزه در ارتباطات‌مان رفتار می‌کنیم تفاوتی ندارد؛ رفتاری سنجیده، اسلوب‌دار و احتمالاً نه‌چندان صادقانه. اما حقیقت درباره‌ی نفس این است: هرچه بیش‌تر آن‌ ‌را مورد ساختارزدایی قرار می‌دهیم، بیش‌تر متوجه ساختار و دکوراسیون آن می‌شویم.

 

در عصر شرح حال، حریم خصوصی به شی‌ء‌ای آنتیک تبدیل شده است و فرم‌های ادبی معاصر تمام مرزهای حقیقت و فردیت را در هم آمیخته‌اند. این روزها روایات شخصی را دست‌خوش تغییراتی می‌کنند و به‌دلیل مسائل حقوقی و دلایلی دیگر به اسم اثر داستانی می‌فروشند. در این زمینه می‌توان از کتاب «نبرد من» اثر کارل اوه کناسگور به‌عنوان یک مثال نام برد. اما هم‌چنان این منازعه که آیا شخصی‌بودن اثر به تصنعی‌بودن آن می‌چربد یا نه ادامه دارد؛ درست مانند نیاز بشری اولیه‌مان به ثبت‌کردن و اعتراف‌کردن.

 

خودکاوی که روزگاری در مکاتبات روانه‌ می‌شد، راه‌های بروز و ظهور دیگری پیدا کرده است. به‌عبارت‌دیگر این خودکاری به‌شکل «شیطنت بی‌حد‌و‌حصر» در خودداستان (زندگی‌نامه‌ی داستانی) درآمد. بدین لحاظ، بعید است که نیاز به خواندن مکاتبات نویسندگانی همانند ‌کناسگور داشته باشیم که کنجکاوانه خودنگاره‌ی ادبی را از تصنع تهی می‌کنند و آینه را پاورچین‌پاورچین تا دست‌یابی به خودی واقعی، به خویشتن نزدیک می‌کنند. اما فایده‌ی این کار چیست؟ در نهایت که نیاز به بیش‌تر دانستن نداریم.

 

این همان چیزی‌ست که هاردویک به‌دنبال خیانت همسرش، رابرت لاول، بهتر از خیلی از ما درک کرد. این تلویح ابزاری ناستوده در تشخیص حقیقت است. امروزه نامه‌های هاردویک با لاول نه فقط نگاره‌ای رسا از زندگی مشترک دو نویسنده‌ی درخشان قرن بیستمی، بلکه پرسشی در باب قواعد ترسیم نفس در هنر است. هم‌چنین تصویری‌ست از تلاش بی‌وقفه‌ی زنان برای شرح خود و یافتن جایگاهی در روایت فرهنگی به‌جای این‌که صرفا به‌عنوان نقش مکمل به نمایش دربیایند.

 

دو سال بعد از مرگ لاول، هاردویک رمان خودزیست‌نامه‌ای برجسته‌ی خود، شب‌های بی‌خوابی، را در سال ۱۹۷۹ منتشر کرد؛ اثری که از آن به‌عنوان مقدمه‌ای ضروری برای جنبش خودداستانی امروز یاد می‌شود؛ خودنگاره‌ و برهانی برای حریم خصوصی، که البته حق مطلب را آن‌چنان که باید ادا نمی‌کند. چراکه از لاول در اکثر آن نامی برده نشده است. راوی داستان شب‌هنگام از خواب برمی‌خیزد تابه دوستانش نامه بنویسد؛ چون تاب این را ندارد که تا صبح صبر کند و با آن‌ها تماس بگیرد. می‌گوید: «گاهی‌اوقات از فهرست واژگان حقیقت بیزارم. واژگانی که دیگران همانند عینکی ریزبین برای واکاوی زندگی واقعی‌ام بر چشم دارند. اما دوست دارم آن‌هایی که دوست‌شان دارم مرا بشناسند.»

علی جلیلیان
علی جلیلیان

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.